#سیاهنمایی/ 14
استعفای مدیران؟!!
گفت: می دونی مدیر هواپیمایی کره در سال 2014 برای چی از عموم مردم عذرخواهی کرد و بعد استعفا داد؟
گفتم: برای چی
گفت: فقط به خاطر 20 دقیقه تاخیر هواپیماها در سال!
گفتم:کار خوب و شایسته ای انجام داده.
گفت: حالا در ایران :
۷۸ کشته در کرمان !
۲۰ کشته در سقوط اتوبوس به دره
۱۷۶ کشته در شلیک به هواپیما
که همه آن متوجه مسئولان است ،ولی یک مسئول هم استعفا نداد!
می دونی چرا؟
گفتم: چرا؟!
گفت:آخه مسئولان ما این قدر شیفتۀ خدمت اند که نگو!!ً
گفتم: باز هم #سیاهنمایی کردی؟!
#شفیعی_مطهر
کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر
فریاد حلال،حلال!!
قصه های شهر هرت / قصه هفتاد و چهارم
#شفیعی_مطهر
در شهر هرت جوان راهزنی بود که ش می زیست و همۀ عمرش با کمک یارانش سرِ گردنه ها راه را بر کاروان ها می بست و اموال آنان را غارت می کرد.
روزی مادر مومن و پاکدستش به او گفت:
پسرم! من عمری پس از مرگ پدرت با کُلفَتی در خانه های مردم و با خون دل تو را بزرگ کردم که برای من و پدرت باقیات صالحات باشی!آخرش راهزن و شدی؟!
پسر پاسخ داد: مادر عزیزم!قربان آن دست های چروکیده ات بشوم! شما خود شاهد بودی که با چه زحماتی تا بالاترین کلاس های شهر درس خواندم.پس از فراغت از تحصیل به هر دری زدم ،هیچ کار شرفتمندانه ای پیدا نکردم.آیا به یاد نداری چه شب هایی گرسنه سر بر بالین گذاشتیم؟ سرانجام چون هیچ شغل شرافتمندانه ای نیافتم،ناگزیر دست به این کار لعنتی زدم!
مادر گفت: تو همۀ عمرت با نان حرام شکم مرا سیر کردی،لااقل برای مرگم کفنی با پول حلال تهیّه کن تا با خیال راحت بمیرم!
پسر گفت: چشم مادرجان! حتما!
روزی با یارانش اموال کاروانی را غارت می کردند،در اموال یک نفر کفنی یافت . در میان کاروانیان صاحب کفن را صدا زد. مردی شکم گنده با گردنی کُلُفت پیش آمد و گفت: من صاحب کفن هستم.
جوان پرسید: شما چه کاره ای که این همه مال و منال داری؟
گفت: من تاجر آهن هستم. زمانی صدها تُن آهن احتکار و انبار کرده بودم، یک شبه قیمت آهن دو برابر شد! در نتیجه من ظرف یک شب میلیاردر شدم!
جوان ضمن برداشتن کفن،از صاحب کفن پرسید:
من این کفن را برای مادرم لازم دارم .آیا این کفن حلال است؟
مرد خشمگینانه فریاد زد:
تو همۀ اموال ما را غارت می کنی،آن گاه می خواهی حلال هم باشد؟!
جوان راهزن با عصبانیّت تازیانه ای برکشید و به جان آن مرد افتاد و گفت:
آن قدر می زنمت،تا حلال کنی!
مرد تا مدتی درد تازیانه را تحمُّل کرد،ولی وقتی طاقتش طاق شد با التماس و عجز و لابه فریاد زد:
دیگر نزن! حلال است!حلال است! حلال!!
جوان کتک زدن را متوقّف کرد و کفن برداشت و برای مادر آورد و گفت:
مادرجان! بیا،این هم یک کفن حلال!
مادر گفت: پسرم! این کفن واقعاً حلال است؟
جوان گفت:
مادرجان! به خدا قسم،فریاد حلال،حلال صاحبش به آسمان می رفت!!
کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر
” امام فخر رازی مردی حکیم و متکلم و خطیب و مناظر نیرومندی بود. به روزگار جوانی همواره در مجلس وعظ و خطابه خود از فرقه ی اسماعلیه بد می گفت و آن چه را پیش از او امام محمد غزالی و دیگران در این باره رشته و بافته بودند، می برید و می دوخت.
حسن تاثیر مجلس وعظ او برخی از متعصبان فرقه ی فاطمی را بر ضد او برانگیخت.
روزی که در مسجد نماز تنها می گزارد، یکی از فداییان اسماعیله همین که امام به سجده رفت، پیش آمد و بر پشت کمرش نشست و نوک خنجر تیزی را که در آستین داشت، بر گردن امام فخر رازی گذاشت و گفت:
اگر بعد از این یک بار دیگر، این حرف ها را تکرار کنی و از فرقه ی ما بد بگویی، با همین حربه کار تو را می سازم و الفاتحه. البته اگر سکوت اختیار کنی، بسا که پاداش خواهی گرفت و هدایای گرانبهایی از موارد مختلف و مخفیانه به تو خواهد رسید.
امام فخر رازی بعد از آن دم فرو بست و و هر وقت مریدی یا شاگردی از او علت و باعث خاموش شدنش را در باب افشای فرقه ی اسماعلیه می پرسید، جواب می گفت:
اینان برهان قاطع دارند و من همواره احساس قاطعیت برهان ایشان را می کنم.
خدا هرگز نمى ميرد!
مارتین لوتر کینگ، مبارز بزرگ آمریکایی درکتاب خاطراتش می نویسد:
روزی در بدترين حالت روحی بودم. فشارها و سختى ها، جانم را به تنگ آورده بود.
سر در گم و درمانده بودم. مستأصل و نگران، باحالتی غریب و روحى بی جان و بى توان به زندگی خود ادامه می دادم.
همسرم مرا ديد به من نگاه کرد و از من دور شد.
چند دقيقه بعد با لباس سر تا پا سياه روی سکوى خانه نشست. دعا خواند و سوگوارى کرد. با تعجب پرسیدم:
چرا سياه پوشیده ای؟ چرا سوگواری می کنی؟
همسرم گفت :مگر نمی دانی او مرده است؟
پرسیدم چه کسی؟ همسرم گفت خدا. خدا مرده است!
باتعجب پرسیدم: مگر خدا هم می میرد؟ این چه حرفی است که می زنی؟
همسرم گفت: رفتارامروزت به من گفت که خدا مرده ومن چقدرغصه دارم.
حیف از آرزوهایم؛ اگرخدانمرده پس توچرا این قدرغمگین و ناراحتی؟
او در ادامه می نویسد: در آن لحظه بود که به زانو در آمدم و گریستم.
راست می گفت گویا خدای درون دلم مرده بود.
بلند شدم و براى ناامیدی ام از خدا طلب بخشش کردم.
خدا هرگز نمى ميرد! ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﻮیم؛
ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﯼ؛ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﺵ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻧﯽ ﺍﺳﺖ.
ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻧﺞ ﺑﺒﺮﯼ؛ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰﺵ ﺭﻧﺞ ﺑﺮﺩﻧﯽ ﺍﺳﺖ.
ﮐﻠﯿﺪ ﻟﺬﺕ ﻭ ﺭﻧﺞ ﺩﺳﺖ ﺗﻮﺳﺖ! قصد داشتم دست اتفاق را بگيرم.
تا نيفتد ! اما امروز فهميدم که اتفاق خواهد افتاد؛
اين ما هستيم که نبايد با او بيفتيم .
قابل توجه کلیه ی مسلمانان:
آنان که کتاب هایی از حدیث در سینه دارند چرا این احادیث را محرمانه بایگانی می کنند!؟
"علل کاهش بارش باران" !!
✳در مملکتی که دستگاه "قضا" فاسد باشد،خداوند نزول باران از آن سرزمین را برمی دارد.یا آن که اگر ببارد سیل ان مملکت را با خاک یکسان می کند.
(حضرت رسول(ص)،نهج الفصاحه)
✳هرگاه حاکمان دروغ بگویند یای کنند،در آن مملکت باران نمی بارد!یا این که اگر ببارد سیل آن مملکت را ویران می کند.
[امام رضا(ع)،میزان الحکمه،جلد 3 ص 286]
✳در سرزمینی که ابرها می گذرند
بی آن که ببارند.و اگر کمی ببارند سیل بیداد می کند بی شک ظلم عظیمی در آن مملکت صورت گرفته است.
در "کانادا" پیرمردی را به خاطر یدن نان به دادگاه احضار کردند.
پیرمرد ضمن اعتراف به اشتباهش، کار خودش را این گونه توجیه کرد:
خیلی گرسنه بودم و نزدیک بود بمیرم.
قاضی گفت:
تو خودت میدانی که هستی و من ده دلار تو را جریمه می کنم و می دانم که توانایی پرداخت آن را نداری،به همین خاطر من جای تو جریمه را پرداخت می کنم.
در آن لحظه همه سکوت کرده بودند و دیدند که قاضی ده دلار از جیب خود در آورد و درخواست کرد تا به خزانه بابت حکم پیرمرد پرداخت شود.
سپس ایستاد و به حاضرین در جلسه گفت:
همهٔ شما محکوم هستید و باید هر کدام ده دلار جریمه پرداخت کنید،چون شما در شهری زندگی می کنید که فقیر مجبور میشود تکه ای نان ی کند!
در آن جلسه دادگاه ۴٨٠ دلار جمع شد و قاضی آن را به پیرمرد بخشید!
حضرت علی(ع)می فرمایند:
اگر در شهر مسلمانان فقیری دیدی، بدان که دولتمردان آن شهر مال آن ها را می ند!!!
تا می توانید نشر دهید تا به تمام مسلمانان متدين ایران برسد
درباره این سایت